از غريزه اصلي تا خود شکوفايي
نويسنده:دکتر افتخار حميدي/ روانشناس
سلسله مراتب نيازهاي آبراهام مزلو، بنيانگذار روانشناسي انسانگرا
«آدمها بايد هماني باشند که ميتوانند باشند. آنها بايد با ماهيت خودشان روراست باشند.» (مزلو 1970-1908) انسانگرايي، نظامي فکري است که به موجب آن، تمايلات و ارزشهاي انسان در درجه اول اهميت قرار ميگيرد. آبراهام مزلو، بنيانگذار و رهبر معنوي جنبش روانشناسي انسانگرا محسوب ميشود. به عقيده مزلو، در صورتي که روانشناسان فقط انسانهاي نابههنجار و آشفته را بررسي کنند، خصوصيات مثبت انسان مانند خشنودي و خرسندي و آرامش خيال ناديده گرفته ميشود. برداشت مزلو در مورد شخصيت، انسانگرايانه و خوشبينانه است.
مزلو، پژوهش خود را از روي کنجکاوي و براي شناخت اينکه چرا روت بنهديکت (انسانشناس) و مکس ورتهايمر ( روانشناس) با ديگران تفاوت دارند، آغاز کرد. او اين اشخاص را تحسين ميکرد و پس از بررسي آنها نتيجه گرفت که آنها ويژگيهاي مشترکي دارند. مزلو همچنين در مورد شخصيت توماس جفرسون، آلبرت اينشتين، جورج واشنگتن، کاور، هاريت تويمن و النور روزولت تحقيقات مختلفي انجام داد.
مزلو کيست؟
آبراهام مزلو که از هفت فرزند خانواده، فرزند اول بود، در سال 1908 در ناحيه بروکلين نيويورک به دنيا آمد. والدين او مهاجراني با تحصيلات کم بودند. کودکياش مشقتبار بود. او منزوي و ناخشنود، بدون هيچ دوست صميمي و بدون والدين بامحبت بزرگ شد. مزلو در کودکي و نوجواني نسبت به پدرش فقط احساس خصومت ميکرد. رابطه مزلو با مادرش بدتر بود و هيچوقت با او سازش نکرد. ولي سرانجام با پدرش آشتي کرد. مادر مزلو خرافاتي بود و او را خيلي تنبيه ميکرد. مزلو در کودکي تصور ميکرد با ديگران تفاوت دارد.
او از هيکل لاغر و بيني بزرگ خود خجالت ميکشيد و سالهاي نوجوانياش مملو از حقارت بود و سعي کرد به وسيله روي آوردن به ورزش، نقص جسماني خود را جبران کند. ولي در ورزش شکست خورد. بعدها به کتاب خواندن روي آورد ولي پول کافي براي خريد کتاب هم نداشت. به درخواست پدرش وارد رشته حقوق شد ولي بعد از دو هفته دريافت که اين رشته را دوست ندارد. چيزي که او دوست داشت، فقط مطالعه کردن بود؛ مطالعه کردن همه چيز. ضريب هوشي او 195 بود که ثرندايک، آن را دامنه نبوغ توصيف کرده است. او در اوج شهرت به انواع بيماريها (اختلالات معده، بيخوابي، افسردگي و بيماري قلبي) مبتلا شد و با همه اين ضعفهاي جسماني به تلاش خودش ادامه داد تا به هدفش (انساني کردن روانشناسي) دست يابد. مزلو در سال 1970 ميلادي در اثر حمله قلبي، هنگام دو آهسته دور استخر براي ورزشي که متخصص قلب به او توصيه کرده بود، درگذشت.
مزلو و سلسله مراتب نيازها
مزلو سلسله مراتب پنج نياز فطري را معرفي کرد که رفتار انسان را برانگيخته و هدايت ميکنند. اين نيازها به عقيده او عبارت بودند از: نيازهاي فيزيولوژيک، ايمني، تعلقپذيري ( محبت کردن و محبت ديدن)، احترام، و خودشکوفايي. مزلو اين نيازها را مرتبط با غريزه ناميد. منظور او اين بود که آنها عنصر ارثي دارند. با اين حال، اين نيازها ميتوانند تحت تاثير يادگيري، انتظارات اجتماعي و ترس از عدم تاييد قرارگيرند. با اينکه ما هنگام تولد به اين نيازها مجهز هستيم، ولي رفتارهايي که براي ارضاي آنها انجام ميدهيم، آموختهشده هستند و از اين رو از فردي به فرد ديگر دستخوش تغييرند. اين نيازها از قويترين به ضعيفترين نيازها مرتب شدهاند. براي اينکه نيازهاي سطوح بالا تاثيرگذار شوند، بايد نيازهاي سطح پايين حداقل تا اندازهاي ارضا شده باشند. براي مثال، افراد گرسنه تمايلي به ارضا کردن نياز به احترام ندارند. آنها دلمشغول ارضاي نياز فيزيولوژيک خود به غذا هستند. بنابراين بايد نيازهاي اوليه برطرف شود تا شخص، انگيزهاي براي برطرف کردن نيازهاي سطوح بالاتر را کسب کند. بنابراين همه نيازها به طور همزمان انسان را برانگيخته نميکنند. بهطور کلي، فقط يک نياز بر شخصيت ما غالب خواهد بود و اين که اين نياز کدام است، بستگي دارد به اينکه کدام نيازهاي ديگرمان ارضا شدهاند. کساني که در شغل خود موفق هستند، ديگر به وسيله نيازهاي فيزيولوژيک و ايمني چندان برانگيخته نميشوند و حتي گاهي از آنها آگاه نيستند. کسي که اصلا طعم گرسنگي را نميچشد، چرا بايد به آن فکر کند؟ در عوض افراد موفق به وسيله نياز به احترام يا خود شکوفايي برانگيخته ميشوند. با اين حال، مزلو معتقد بود که ترتيب اين نيازها ميتواند تغيير کند. اگر رکود اقتصادي باعث شود که شما شغلتان را از دست بدهيد، امکان دارد نيازهاي ايمني و فيزيولوژيکتان اولويت يابند.
نيازهاي فيزيولوژيک
اگر هنگام شنا در زير آب براي هوا تقلا کرده يا مدت طولاني بدون غذا مانده باشيد يا اگر تشنگي بر شما غلبه کند، متوجه ميشويد که بدن شما دچار کمبود فيزيولوژيک شده است و هر نياز ديگري مانند محبت و احترام در برابر اين بيغذايي و بياکسيژني يا بيآبي يا هر نياز ديگري چهقدر بياهميت جلوه ميکند. کسي که گرسنه است فقط براي غذا اشتياق دارد. انسان تشنه توان عمل يا فکر کردن ندارد. شخصي که در حال از دادن جان خود در اثر بياکسيژني، بيغذايي و يا بيآبي است، واژه امنيت و احترام برايش معنا و مفهومي ندارد. نياز فيزيولوژيک، وضعيت زيستي کمبود را توصيف ميکند. نيازهاي فيزيولوژيک به علت ايجاد کمبود در بافت و جريان خون روي ميدهند و ميتوانند از کمآبي، محروميت غذايي يا جراحت جسماني ناشي شوند. اگر اين نيازها ناديده گرفته شوند، به بدن صدمه وارد ميشود. بنابراين در صورتي که نيازهاي فيزيولوژيک ارضا نشده و شديد باشند، وضعيت اضطراري مهلکي ايجاد ميشود که فرد فقط به فکر ارضاي نياز اضطرارياش ميافتد. بنابراين زماني براي فکر به امنيت و تعلقپذيري و محبت و خودشکوفايي نخواهد داشت. در صورتي که به اين نيازها رسيدگي شده و ارضا شوند، سلامت حفظ ميشود و فرد فرصت دارد تا در مورد نيازهاي سطوح بالاترش تلاش کند ولي اگر اين نيازها ناديده گرفته شوند، شخص درصدد برآورده کردن نيازهاي فيزيولوژيک (تشنگي، گرسنگي و ميلجنسي) برميآيد و به نيازهاي سطوح بالاترش (احترام، امنيت و خودشکوفايي) توجهي ندارد. به هر صورت، رفتار انسان به وسيله نيازها هدايت و کنترل ميشود. اين حالت، وضعيت اغلب افراد را در فرهنگ مرفه و صنعتي شده امروز توصيف ميکند. افراد طبقه متوسط به ندرت به فکر ارضاي نيازهاي بقاي خود هستند. در فرهنگهايي که مردم به فکر نيازهاي بنيادين براي زنده ماندن هستند،نيازهاي فيزيولوژيک به عنوان نيروي برانگيزنده تاثير بيشتري بر فرد دارند؛ چون نيازي که ارضا شده ديگر رفتار را برانگيخته نميکند. بنابراين نيازهاي فيزيولوژيک، نقشي جزيي براي اغلب ما ايفا ميکنند.
نيازهاي ايمني
خيلي از ما اوضاع قابل پيشبيني را به اوضاع نامعلوم ترجيح ميدهيم. نظم را به هرج و مرج ترجيح داده و براي همين، براي آينده پسانداز ميکنيم و به جاي ريسک کردن سعي ميکنيم در شغل امني باقي بمانيم. وضعيتي را در نظر بگيريد که جان و مال فرد در خطر است. در اين وضعيت تنها نيروي جهتدهنده رفتار حفظ جان و مال است و حتي در موقعيتهايي که بحران اقتصادي شديد پيش ميآيد فرد به جاي انديشيدن و پيدا کردن راه مناسب براي برخورد با اين بحران دست به اعمال خلاف هم ممکن است بزند؛ چه رسد به اينکه به فکر تعلقپذيري و محبت، احترام و يا خودشکوفايي باشد. اين فرد بايد ابتدا امنيت داشته باشد تا احساس نياز به محبت در او به وجود آيد. تصور شخصي که به وسيله دشمن بمباران ميشود و بايد براي رهايي از اين مخمصه چارهاي بينديشد و در عين حال در جستجوي محبت و احترام و خودشکوفايي باشد، دور از عقل است . البته مزلو معتقد بود که نياز به امنيت و ايمني براي کودکان و بزرگسالان روانرنجور مهم است و بزرگسالاني که از لحاظ هيجاني سالم هستند، معمولا نيازهاي ايمني خود را ارضا کردهاند. ولي در کودکان نياز به ايمني آشکارتر است چون وقتي امنيت آنها مورد تهديد قرار ميگيرد، فوري واکنش نشان ميدهند و افراد روانرنجور هم به طور وسواسي از موقعيتهاي جديد دوري ميکنند. با اين حال، نيازهاي ايمني براي بزرگسالان بههنجار به اندازه کودکان يا افراد روانرنجور نيروي برانگيزنده نيستند. نشانه آشکار ديگري از نيازهاي ايمني در کودکان ترجيح آنها براي دنيايي منظم و قابل پيشبيني است. آزادي و آسانگيري افراطي به بينظمي منجر ميشود. اين وضعيت احتمالا اضطراب و ناامني در کودکان به وجود ميآورد زيرا امنيت آنها تهديد ميشود. مقداري از آزادي بايد حتما به کودکان داده شود ولي فقط در محدوده توانايي آنها براي کنار آمدن با زندگي. اين آزادي بايد توام با راهنمايي باشد زيرا کودکان هنوز قادر نيستند رفتار خود را هدايت کنند و پيامدهاي آن را درک نمايند. مزلو ميگويد: «اگرچه بزرگسالان بههنجار نيازهاي ايمني خود را ارضا کردهاند ولي امکان دارد که اين نيازها هنوز بر رفتار آنها تاثير داشته باشند.» براي همين افراد سعي ميکنند راههاي پيشگيري از عدم امنيت را انجام دهند تا از زندگي قابل پيشبيني و قابل کنترل بهرهمند شوند و اگر نيازهاي فيزيولوژيک و امنيتي برآورده شود، شخص در طلب نيازهاي تعلقپذيري و محبت خواهد بود.
نيازهاي تعلقپذيري و محبت و عشق
اگر نيازهاي فيزيولوژيک و ايمني ما به قدر کافي ارضا شده باشند، به نيازهاي تعلقپذيري و محبت توجه ميکنيم که ميتواند از طريق يک دوست، معشوق، همسر يا از طريق برقراري روابط اجتماعي باشد. در جوامعي که به طور فزايندهاي تغيير ميکنند، ارضاي اين نياز دشوارتر است. تعداد معدودي از افراد در محلههايي زندگي ميکنند که در آن بزرگ شده و دوستان مدرسه خود را حفظ کردهاند و از آنجايي که افراد مدارس، مشاغل و جوامع خود را دايما در حال تغيير ميبينند، ديگر از دوستيهاي عميق و لذت دوستي در يک محله خبري نيست. خيليها سعي ميکنند نياز به تعلق را به صورتهاي ديگر ارضا کنند، نظير اينکه به کلوپهاي ورزشي يا مراکز مذهبي ملحق شوند؛ در يک کلاس ثبتنام کنند يا داوطلب خدمترساني شوند. نياز به محبت کردن و محبت ديدن را ميتوان از طريق برقراري روابط صميمانه با ديگران ارضا کرد. مزلو محبت و عشق را با ميل جنسي که نيازي فيزيولوژيک است، برابر نميدانست ولي ميدانست که ميل جنسي راهي براي ابراز نياز به عشق و محبت است. او معتقد بود ناکامي در ارضاي نياز به عشق و محبت، علت اصلي ناسازگاريهاي هيجاني است.
نيازهاي احترام
به عقيده مزلو، بعد از اينکه احساس کرديم دوستمان دارند و احساس تعلقپذيري کرديم، در حالتي قرار ميگيريم که دو نوع نياز به احترام در ما به وجود ميآيد، ما نياز داريم که به شکل احساس حرمت نفس براي خودمان ارزش و احترام قايل باشيم و در ضمن نياز داريم که ديگران به شکل مقام، تاييد يا موفقيت اجتماعي به ما احترام بگذارند؛ زيرا ارضاي عزتنفس به ما امکان ميدهد تا از توانمنديها، ارزش و کفايت خودمان احساس اطمينان کنيم و اين به ما کمک خواهد کرد تا در تمام جنبههاي زندگي خود شايسته و ثمربخش باشيم. وقتي فاقد عزت نفس هستيم، احساس حقارت، عجز و نوميدي کرده و از توانايي خود براي کنار آمدن چندان مطمئن نيستيم و احترام و انرژي مثبتي که از ديگران ميگيريم ما را به سمت راهگشايي براي زندگي بهتر و پربارتر هدايت ميکند و اگر تاييد شويم احساس توانمندي در ما به وجود ميآيد و اين همان راهي است که ما را براي انجام هر چه بهتر هدف راهنمايي ميکند و اگر براي موفقيت اجتمايي ما ارزش قايل شوند، احساس پرشور تلاش در ما اوج ميگيرد و همانطور که ميگويند، هيچچيز مثل موفقيت، موفقيت نميآورد. بنابراين اگر فرد به نحوي بتواند نياز به احترام را برآورده کند، ميتواند قدمهاي موثري در جهت موفقيت بردارد و در ضمن از لحاظ عاطفي هم ارضا شود.
نياز به خودشکوفايي
بالاترين نياز در سلسله مراتب نيازهاي مزلو، خودشکوفايي است که به معناي تحقق يافتن حداکثر تواناييها و استعدادهاي انسان است. اگر کسي تمام نيازهاي ديگرش در سلسله مراتب نيازها ارضا کرده باشد ولي شکوفا نشده باشد، همچنان بيقرار و ناکام و ناخشنود خواهد بود. مزلو چنين نوشت: «موسيقيدان بايد بنوازد، نقاش بايد نقاشي کند و شاعر بايد بسرايدتا درنهايت بتواند آرامش دروني داشته باشد.» فرآيند خودشکوفايي ميتواند شکلهاي متعددي داشته باشد ولي هرکس، صرفنظر از شغل و تمايلاتش، ميتواند تواناييهاي خود را به حداکثر برساند و به کاملترين مرتبه از رشد شخصيتي دست يابد. البته خودشکوفايي به ستارههاي بزرگ و خلاق و روشنفکر مانند نقاشان و دانشمندان فيزيک نجومي محدود نميشود. آنچه اهميت دارد، تحقق بخشيدن استعدادها در عاليترين سطح ممکن است. به عقيده مزلو: «يک سوپ درجه يک از يک نقاشي درجه دو خلاقتر است. آشپزي يا پدر و مادر بودن يا ساختن يک خانه هم ميتواند خلاق باشد؛ در حالي که به فن شاعري نياز ندارد!» به عقيده او، براي ارضاي نياز به خودشکوفايي شرايط زير ضروري است: بايد از قيد و بندهايي که جامعه و خودمان به خودمان تحميل ميکنيم، آزاد باشيم؛ نبايد نيازهاي سطح پايينترمان، ما را از مسير خودشکوفايي منحرف کند؛ بايد خودانگاره مطمئني داشته باشيم و از روابط خودمان با ديگران احساس اطمينان کنيم. بايد بتوانيم دوست داشته باشيم و دوستمان داشته باشند و بايد از قوتها و ضعفها، محاسن و معايب خودمان آگاهي واقعبينانه داشته باشيم.
منبع:www.salamat.comج/
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}